خب اینم از اخرین پست سال ۱۳۹۱
سالی که پر از نشیب و فراز بود
با این که امسال تو عرصه وبلاگستان خیلی کمرنگ بودمو
خیلی از دوستام به همین خاطر دیگه پیشم نمیان
ولی هرگز فراموشتون نکردم همیشه و همیشه تو یادم بودید
براتون بهترین هارو ارزو میکنم و مهمتر از همه سلامتی و شادی و دلخوشی و عاقبت به خیری
و امیدوارم به همه آرزوهای قشنگتون برسید
امسال سال پرکار ولی خوبی برای من و همسفرم بود
به تمام برنامه ریزی هایی که اول سال ۹۱ کرده بودیم رسیدیم
ماشینمونو عوض کردیم سفر خارجی رفتیم تونستیم قسطامونو ماه به ماه بدیم![]()
امیر داور بین المللی شد داور نمونه شد خدا سفر حجمونو باهم برامون جور کرد
و هزار تا کار دیگه که واقعا با تمام وجود براشون تلاش کردیم
و اتفاقای بدیم افتاد مثل همه زندگیا که از کنارشون رد شدیم سعی کردیم بهش اهمیت ندیم
ولی یکیش تمام وجودمو درگیر کرده
مریضی بابا بزرگ قشنگم
تا حالا خودمو کنترل کرده بودم ولی وقتی مامان بهم گفت تشخیص دکتر سرطانه و کارم نمیشه کرد
وقتی دستشو تو دستم گرفتمو فشارش داد
وقتی با چشمای قشنگش نگاهم کرد ولی نمیتونست حرف بزنه
دیگه اشکام دست خودم نیست
خدایا من هیچ وقت به تو شک نکردم هیچ وقت از تو نا امید نشدم
خدایا به حق عزیزترین بنده هات به حق خدایی خودت بابا بزرگمو خوب کن
نمی خواستم ناراحتتون کنم ولی اینجا تنها جائیه که نصف حرفامو میتونم بزنم
همه با این جریان منطقی کنار میان ولی من نه
من همیشه احساساتی بودم اخه من نوه اولشم چطور میتونم اونهمه خاطره رو فراموش کنم
کاش حداقل انقدر بمونه که بتونه اولین نتیجه شو ببینه
می خواهم عشق بماند و