هفته پیش یه اتفاق خیلی بد برای یکی از همکارام افتاد و دختر جوونشو از دست داد 

این اتفاق به خاطر شرایط اون خانم(ترک کردن همسرش و با سختی بزرگ کردن این بچه و ...) 

 و اشنایی که با دخترش داشتیم خیلی بدتر بود  

دختره 2سال بود ازدواج کرده بود و من شوهرشو میدیدم دلم خیلی میسوخت

از اونروز انگار بیشتر قدر خانواده مو میدونم هر لحظه سعی میکنم خوش باشیم 

بیخودی از هم ناراحت نشیم محبتمونو ابراز کنیم 

خلاصه زبونم لال کاری نکنیم که بعدا پشیمون شیم 

اینارو نوشتم که قدر باهم بودناتونو بیشتر بدونید 

من میدونم الان انقدر تو جامعه اعصاب خوردکنی و گر*ونی و اینچیزاست که ادمارو عصبی میکنه 

ولی به خدا دلخوشی نه به پوله نه به امکانات 

تلاش کنید اما حرص بیخود نخورید 

خب برسیم به عییییییییییییییییییییییید 

جدیدا خیلیا از عید و دید و بازدید و اینا بدشون میاد 

هرکیو میبینم میخواد یه جوری از این جریان فرار کنه   

اونم به خاطر اینه که خسته ن و می خوان استراحت کنن 

ولی به نظر من همه چی به تفکرات ما برمیگرده 

من دلم می خواد نوروز رو زنده نگه داریم این رسم قشنگ و باستانی خودمونو 

دلم می خواد تجملاتشو کم کنیم 

دلم می خواد لباس نو بخریم نه خیلی گرون نه با اعصاب خورد کنی 

دلم می خواد ذوق و شوق هفت سین داشته باشیم 

یه هفته ست با امیر شروع کردیم به خونه تکونی 

لباسای کهنه و لباسایی که نمیپوشیمو گذاشتیم بیرون 

پرده هارو شستیم 

کفشامونو مرتب کردیم 

لوستر دیواری و روتختی خریدیم 

کلی هم خسته شدیم ولی چون باهم و با دلخوشی اینکارارو کردیم  

کلیم لذت بردیم 

دوستای خوبم براتون شادی و ارامش ارزو میکنم 

تو لحظه زندگی کنید که عمر میگذره و باهم بودنا کوتاهه